-
و امروز
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 12:33
مسلمانان در میانمار به صورت دسته جمعی به خاطر مسلمانیشان زنده زنده سوختند در شام سر بریده شدند در عراق هر روز صاعقه ای از بمب، بدنشان را تکه تکه کرده در لبنان ترور می شوند در پاکستان اعلام جنگ علنی کرده و هر روز خبری از کشته شدنشان در عربستان حنجرشان را بستند و زعمیشان را سالیانی است که به محبس انداخته در بحرین روزی...
-
5+1
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 22:46
عدد هایی که هر یک را رمزی است و گاه نشانه ای و عددها دنیایی رمز الود در زندگی این بشر که نفس کشیدنش را خط کشی کرده دارد داشته 5 را نیرویی خدایی خوانند که بزرگانی بسیار را در قدرت آن ورق های نگاشته و کرامات توصیف کنند 12 را صورتی دیگر 14 را سیمایی دیگر و بسیار رقم ها و اعدادی که انسانها به آن دل بسته و خود را در رنگ و...
-
نام
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 21:54
به اسم و به نام به نام خدایی که خدایش مباهات هر مخلوقی و رحمتش نهایت غایت هر صاحب اندیشه ای و اندیشه را جز رحمتش راه امکانی نیست و اندیشه عظیم ترین خلفتش و سلسه جنبان آفرینش و او خلقتش را با آفرینش اندیشه کمال بخشید و انسان را به اندیشه شرافت و بزرگی بخشید و او را خلیفه گرداند تا فخری بر موجودات گردد و عرشیان را به...
-
آرزو
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 15:16
بسم اله الرحمن الرحیم و سخن که از دلی سوخته آید شاید که دلی را بسوزاند و تألمش اشکی را به غلیان آورد و افسوسا که دنیایی هستیم که اشکش بیش از لبخندش است و دنیایی که حسرتش بیش از امیدش ما را چون کرمکان تنیده به جانمان است و خدای من در برزخی به گرفتار آمده ام که هوس اشک زیباترین ترانه ای است که برایم باقی مانده است و چه...
-
دوش
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 11:53
به نام خدایی که غنی است و دستگیران فقیر را دوست دارد در وب نگاری از انان که در جایی حیات می کنند که کودکیم را در آن به دم وبازدم زندگی، روز و شب می کردم قلمم را تکانی داد که: از دل نوشته هایت لطافت روحی انسانی که در همه انسان ها ودیعه گذاشته شده و بیشتر در پستوخانه دل این اشرف خلق شده خاک نشین به گرد غبار عادت کرده...
-
ناقص
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1393 11:13
قطره قطره اشکی که نیامد سوز سوز ی که نسوزاند صحنه صحنه که نیاموخت نغمه نغمه که نسرود و حال این تن مرده ی ذلیل شده در پس کوچه های خاک گرفته پر از آب با خانه خود چه کردم خانه ای که بلورین بود جای قدم های پادشاهان خانه ای که شیشه ای رنگش خاطرش را به رحم می آورد « رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ» خانه ای که حسرت گه ملکوتیان...
-
سال نو یا حال نو
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1393 10:53
گذران عمر چنان لجام گسیخته و با نظم به شتاب نمایش سرعت گرفته که منِ در مانده در یک روز عید* طاقت شمارش روزها و شب هایی که برمن گذشته است را ندرام ولی سخن از نو شدن است ولی چه چیز هنوز نمیدانم من که هنوز هستم همانطور بی روح و تغییر نیافته همانطور سر در گریبان کرده و خود را ندیده همانطور در پیله ی به تن تنیده شده در...
-
ساز
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 10:05
بسم الله الرحمن الرحیم و اشک تنها ترین همدم روزگار تنهاییم اشکی که از نای دل چنان به درد فرود آید که سوختگی دل را به آشکاری نمایان کند. و سوزی که سازی را برایش کوک نکرده اند تا در این ماتم بازار پر هوس بی قیمت، بهای خود را بهای ساز بی کوکش پیشکش کنم و باز ناکام از آهی و حیاتی... و آه و آه و آه و امروز خسته از این ضعیف...
-
دیده ها
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 00:19
بسم اله که گفتم تا حرفم را شروع کنم دوباره یادم اومد که... دلم میخواست از اون چه داشتم و دارم می بینم بگم. از روزگار خاکستری ان کوچک محله، اون کوچه ها و اون مردم دوست داشتنی و دوست نداشتنی. اما امروز نمی دونم از کدوم دنده بلند شده بودم که دلم نمی خواست از زیبایی ها بگم، شایدم بد نباشه آخه گفتنی را باید گفت. شروع کردم...
-
او کیست؟
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 23:49
سخن گفتن را کام به او داشته و نامش را سرآمد سیاهه قلم خود کرده، تا مُهری از تعلق در نقش و نگار سخنم از یاد باشد. و هر آن موقع که سیاهه برداشته تا سیقل دهنده گونه هایم شود و اشک در این فرود به زحمت نیفتد، و یاد شکوه ها و آه هایی که در سینه ام سالیانی است به خوش نشینی عادت کرده را زمزمه کنم... او را که اول سخن می نگرم...
-
غوغا
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 20:42
به اسم او در برزخی سوار گشته ام که دیوانگی دیوانگان و تفکر فلاسفه را آروزیی بس عمیق دارم. حال چگونه خود را در دیوانگیم صاحب فکر ببینم خود در در نزاع با خودم. خدایا آنقدر از رسم و قاعده و علت و معلول خود کتابت کرده خسته گشتم که دیوانه ای را که بی خرد انجام می دهد دوست دارم تو را دوست داشته باشم و تو را پس از کنار زدن...
-
بازار
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 21:33
شبی دیگر شبی که آسمانش را هنوز ندیده ام شبی که چشمم از دلم و دلم از او به خجالت، زمان حباب می کند و به سوی آسمان ندیده به پرواز در می آورد شبی که سیاهی آن سفید تر از ذغال نوشته ی من است. شبی که دلم برای خودم سوخت سوخت و آتش گرفت که چگونه هیچ فروخته شدم هر آن گاه که قیمتم را در برگه فروش خودمی بینم دوست دارم سینه ام را...
-
شهادتین
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 22:03
هر آنچه می نگرم می بینم که موعودم را به چشم می بینم. و مگر نه این است که خدای را از آیه ها می توان دید و مگر نبود کلامش که «کور باد چشمی که او را نبیند». پس چگونه است که او را نبینم. و مگر نخواست که در نبودش رسولانش را طاعت کنیم و مگر انگشتر وعصای را نشانه نکرد. ولله در دلم هر لحظه که می نگرمش، سیما و چهره اش را به...
-
آغاز است یا پایان
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 22:07
زمانی چشمانم به قلم سیقل یافت که دل مرده بود از نقشی که بر او رفته بود . نقشی که هر آیینه آنی که او هدیه کرده بود را به درد آورده بود. خواستم بنگارم از آنچه می شنوم از آنان که می روند یا آنان که مانده اند. به راستی کدامین هستیم رفتگان یا ماندگان دنیا را چگونه بنگریم محل گذر یا ماندن اگر گذر است کیانند گذشته گان و اگر...
-
عصر نوشته
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 18:30
سلام و صبر به غروبی نشسته ام که تمام خوبیها و بدیها درونم به نزاع نشسته و من خسته و حیران این ماجرایی که نمی دانم چگونه از کارزار آن به سلامت به در برم. ماجرای غریبی که دل و عقل به راه انداخته و من بی خود شده از سیلاب هواها و دعاها به تخته پاره ای که میان اقیانوس به اسارت گرفتار شده و در خم هر موجی به این سو در غرش...
-
ولی ای کاش
جمعه 22 دیماه سال 1391 15:28
اگر از روزگار پرسیم که اندرخود چه ها داری. اگر از آب آن دریای بالایی که از رودی خموش به غرش می رود بالا. اگر از قطره اشکی که از آن گوشه ی بالا کند بازی وغلطان سر خورد پایین. اگر از آن درخت سخت که دستانش به پر باری خورد خاک زمین بر تن. اگر از آن کلاغ زاغ که چشمانش نهان است در میان آن سیاهی ها بپرسید کوش؟ پس کی رفت؟ چرا...
-
تلخ نامه
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 22:02
سلام ز تنهایی سخن کردم رفیقانم مرا دیوانه نامیدند ندانستند که تنهایم، ز چشمانم نفهمیدند که گریه روزگارم را مرتب خیس و نمناک و ز خشکی یش نمک زاری به روی گونه هایم رد پای است نفهمیدند که دیگر آسمان بی ابر بارانیم کرده است نفهمیدند که دیگر رودی نیست، سیل آب شور است که می شوید ز دلها آنچه غصه است نفهمیدند در بی آبی است،...
-
اول کلام
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 21:59
سلام در روزگاری قریب چشمانم به آسمانی روشن شد که هرگز تصور نمی کردم روزی خود شاهد غلطان شدن غمآبه از گونه های خود باشم و خود را تنها مانند تکه تخته ای در وسط اقیانوس متلاطم ببینم . اما انچه که امروز می نگرم همان تخته چوبی هستم در وسط اقیانوسی متلاطم حوادث این سو و آن سو در حرکتم و خدا را شاکرم که همین اندازه که در این...