من از دلتنگی خویش فغان ها کردم
حال که سرمایه ی من دلتنگی است
از سر شوق نثار قدمش فرش دلم را کردم
حالیا فرش دلم خود سبب سر شوقی است
و چه زیباست بوسیدن، و چه زیباست نثارش کردن
هر چه را هست درونم به دو لب شهره عامش کردم
گر که« ساحل» سراغی است از سر دلتنگی من
با نادیدن او چشم چرانی کردم