من و تنهایی قفسی ساخته ایم
ودرآن زندانیم
من و تنهایی روزها به چراغی که در آن سو تر روشنایی نذر نمود است
حسرت وار خیره و آه به حلقومیم
من و او حسرت یک بار جدایی از هم داریم
حسرت یک شب بی هم همه شبها به خواب می بینیم
من و تنهایی حسرت حسرت آنان که به دنبال شبی با اویند در دل داریم
حسرت یک شب که کنار رود یک تنه شعر سراییم و....
حسرت آنیم که از خود نگوییم